خرج کردن. صرف کردن مال و پول و جز آن: سرت را برگیرم و همه گنج خانه تو بر آتش خانه هزینه کنم. (تاریخ بلعمی). عمر خواستۀ بسیار فرستادتا برای آبادانی شهر هزینه کردند. (تاریخ بلعمی). هزینه به اندازۀ گنج کن دل از بیشی گنج بی رنج کن. فردوسی. هزینه چنان کن که بایدت کرد نباید فشاند و نباید فشرد. فردوسی. کاشکی او را از این شیرین روان مدح آمدی تا هزینه کردمی در مدحش این شیرین روان. فرخی. بفزاید اگر هزینه کنیش با تو آید به روم و هند و حجاز. ناصرخسرو. تاش آن صلات و مبرات بر طبقات لشکرخویش هزینه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). ناورم رخنه در خزینۀ کس دل دشمن کنم هزینه و بس. نظامی. رجوع به هزینه شود
خرج کردن. صرف کردن مال و پول و جز آن: سرت را برگیرم و همه گنج خانه تو بر آتش خانه هزینه کنم. (تاریخ بلعمی). عمر خواستۀ بسیار فرستادتا برای آبادانی شهر هزینه کردند. (تاریخ بلعمی). هزینه به اندازۀ گنج کن دل از بیشی ِ گنج بی رنج کن. فردوسی. هزینه چنان کن که بایَدْت کرد نباید فشاند و نباید فشرد. فردوسی. کاشکی او را از این شیرین روان مدح آمدی تا هزینه کردمی در مدحش این شیرین روان. فرخی. بفزاید اگر هزینه کنیش با تو آید به روم و هند و حجاز. ناصرخسرو. تاش آن صلات و مبرات بر طبقات لشکرخویش هزینه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). ناورم رخنه در خزینۀ کس دل دشمن کنم هزینه و بس. نظامی. رجوع به هزینه شود
شکست خوردن و گریزان شدن: هزیمت شداز وی سپاه قلون به یکبارگی بخت او شد نگون. فردوسی. بدین گونه بود او همی روز جنگ اگر زو هزیمت شوم نیست ننگ. فردوسی. نشاطی برپای شد که گفتی در این بقعت غم نماند و همه هزیمت شد. (تاریخ بیهقی). چون بوعلی بدید هزیمت شد و در رود گریخت. (تاریخ بیهقی). زدنی سخت استوار چنانکه هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی). هزیمت شد همانا خیل بلبل ز بیم زنگیان بی زبانت. ناصرخسرو. نیزه بر شهرک زد و شکست و درحال کفار هزیمت شدند. (ابن بلخی). گویی شود هزیمت هجر آخر از وصال نیکو غنیمتی است نگارا اگر شود. مسعودسعد. تا ازظلم به جمله غنیمت برد ضیا تا از ضیا به طعنه هزیمت شود ظلم. مسعودسعد
شکست خوردن و گریزان شدن: هزیمت شداز وی سپاه قلون به یکبارگی بخت او شد نگون. فردوسی. بدین گونه بود او همی روز جنگ اگر زو هزیمت شوم نیست ننگ. فردوسی. نشاطی برپای شد که گفتی در این بقعت غم نماند و همه هزیمت شد. (تاریخ بیهقی). چون بوعلی بدید هزیمت شد و در رود گریخت. (تاریخ بیهقی). زدنی سخت استوار چنانکه هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی). هزیمت شد همانا خیل بلبل ز بیم زنگیان بی زبانت. ناصرخسرو. نیزه بر شهرک زد و شکست و درحال کفار هزیمت شدند. (ابن بلخی). گویی شود هزیمت هجر آخر از وصال نیکو غنیمتی است نگارا اگر شود. مسعودسعد. تا ازظُلَم به جمله غنیمت برد ضیا تا از ضیا به طعنه هزیمت شود ظُلَم. مسعودسعد
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. (ناظم الاطباء). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمه شود: چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب. مسعودسعد. روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. (مجالس سعدی) ، آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. (فرهنگ فارسی معین)
اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. (ناظم الاطباء). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمه شود: چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب. مسعودسعد. روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. (مجالس سعدی) ، آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. (فرهنگ فارسی معین)
کوشیدن خواستن قصدکردن اراده کردن کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و این ماهی را گفت هیچ دانی که در پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شود ماهی همت کرد که چنان کند
کوشیدن خواستن قصدکردن اراده کردن کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و این ماهی را گفت هیچ دانی که در پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شود ماهی همت کرد که چنان کند