جدول جو
جدول جو

معنی هزیمت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هزیمت کردن
(فَ تَ)
شکست دادن و گریزاندن: بواسحاق را هزیمت کردند، وی بگریخت و مردمش بیشتر درماندند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
قصد کردن، حرکت کردن به سویی، سفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ کَ دَ)
خرج کردن. صرف کردن مال و پول و جز آن: سرت را برگیرم و همه گنج خانه تو بر آتش خانه هزینه کنم. (تاریخ بلعمی). عمر خواستۀ بسیار فرستادتا برای آبادانی شهر هزینه کردند. (تاریخ بلعمی).
هزینه به اندازۀ گنج کن
دل از بیشی گنج بی رنج کن.
فردوسی.
هزینه چنان کن که بایدت کرد
نباید فشاند و نباید فشرد.
فردوسی.
کاشکی او را از این شیرین روان مدح آمدی
تا هزینه کردمی در مدحش این شیرین روان.
فرخی.
بفزاید اگر هزینه کنیش
با تو آید به روم و هند و حجاز.
ناصرخسرو.
تاش آن صلات و مبرات بر طبقات لشکرخویش هزینه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
ناورم رخنه در خزینۀ کس
دل دشمن کنم هزینه و بس.
نظامی.
رجوع به هزینه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
شکست خوردن و گریزان شدن:
هزیمت شداز وی سپاه قلون
به یکبارگی بخت او شد نگون.
فردوسی.
بدین گونه بود او همی روز جنگ
اگر زو هزیمت شوم نیست ننگ.
فردوسی.
نشاطی برپای شد که گفتی در این بقعت غم نماند و همه هزیمت شد. (تاریخ بیهقی). چون بوعلی بدید هزیمت شد و در رود گریخت. (تاریخ بیهقی). زدنی سخت استوار چنانکه هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی).
هزیمت شد همانا خیل بلبل
ز بیم زنگیان بی زبانت.
ناصرخسرو.
نیزه بر شهرک زد و شکست و درحال کفار هزیمت شدند. (ابن بلخی).
گویی شود هزیمت هجر آخر از وصال
نیکو غنیمتی است نگارا اگر شود.
مسعودسعد.
تا ازظلم به جمله غنیمت برد ضیا
تا از ضیا به طعنه هزیمت شود ظلم.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نِ / نَ دَ)
زنده بودن. زیستن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیستن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ تَ)
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را:
نه از بهر خود می ستانم خراج
که زینت کنم بر خود و تخت و تاج.
سعدی (بوستان).
بهار آمد و زینت باغ کرد
خزان را از این رهگذر داغ کرد.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ زَ دَ)
زحمت کردن بر کسی، مزاحمت کردن او را. کشمکش کردن و گلاویز شدن با او:
ای مالک سعیر بر این راندگان خلد
زحمت مکن که زحمت من بس عذابشان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ پَ سَ دی دَ)
افسون کردن و جادوی کردن و بکار بردن جادوی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به عزیمه و عزیمه و عزیمت و عزائم شود
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ پَرْ وَ کَ دَ)
اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. (ناظم الاطباء). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمه شود:
چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب.
مسعودسعد.
روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. (مجالس سعدی) ، آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزیمت دادن
تصویر هزیمت دادن
شکستن دشمن کالاندن شکست وفراردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزینه کردن
تصویر هزینه کردن
صرف کردن مال و پول و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیست کردن
تصویر زیست کردن
زنده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیمت شدن
تصویر هزیمت شدن
شکست خوردن گریختن کالیدن سپر افکندن شکست خوردن وفرارکردن: (... ناگاه ازکمین برآمدند وبرفایق وایلمینگو زدندزدنی سخت استوار چنانکه هزیمت شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
فرا رفتن (کوچیدن) فراپروازی، به راه افتادن راهی گشتن قصد کردن آهنگ کردن سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوشیدن خواستن قصدکردن اراده کردن کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و این ماهی را گفت هیچ دانی که در پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شود ماهی همت کرد که چنان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
((~. کَ دَ))
قصد کردن، حرکت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
حرکت کردن، رخت بستن، رفتن، سفر کردن، عازم شدن، کوچ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد